خود شناسی
خود شناسی فهرست عنوان صفحه چكیده …………………………………………………………………………………………………… مقدمه …………………………………………………………………………………………………… واژه شناسی …………………………………………………………………………………………….. خودشناسی و اصطلاحات آن ………………………………………………………………………….. تفسیر از خود بیگانگی و انواع آن …………………………………………………………………….. آشنا ساختن انسان با خویشتن …………………………………………………………………………… اهمیت خودشناسی در قرآن كریم ………………………………………………………………………. انسان و شناخت های كاذب و فریبنده ………………………………………………………………….. انسان و خداشناسی ……………………………………………………………………………………… ارزش و مقام انسان …………………………………………………………………………………….. ویژگیهای انسان كامل در قرآن ……………………………………………………………………….. خداشناسی در كلام حضرت علی (ع)…………………………………………………………………… نگاهی به سیمای انسان كامل و ویژگیهای او از دیدگاه نهج البلاغه …………………………………… انسان و دشمن شناسی ………………………………………………………………………………….. دشمن داخلی ……………………………………………………………………………………………. ناكثین و شیوه حضرت علی (ع) در برخورد با آنان ………………………………………………….. سیمای ناكثین …………………………………………………………………………………………… نتیجه گیری …………………………………………………………………………………………….. پی نوشتها ………………………………………………………………………………………………. فهرست منابع واژه شناسی درباره واژه نفس آمده است. نفس (بر وزن فلس) در اصل به معنی ذات است. طبرسی ذیل “و ما یخدعون الا انفسهم” بقره : 9 فرموده : نفس سه معنی دارد یكی بمعنی روح ، دیگری به معنی تاكید مثل “جائنی زید نفسه” سوم بمعنی ذات و اصل همان است. نفس در قرآن مجید نیز به چند معنی به كار رفته است . 1) روح مثل “الله یتوفی النفس الا نفس حین موتها” خدا ارواج را در حین موت از ابدان میگیرد و روحی را كه بدنش نمرده در وقت خواب قبض میكند ، آنگاه روحی را كه در خواب گرفته نگاه میدارد. اگر مرگ را بر صاحب آن نوشته باشند و دیگری را تا وقتی معین به بدن میفرستد. 2) ذات و شخص . مثل “واتقو یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا” بقره : 48 بترسید از روزیكه كسی از كسی كفایت نمیكند. 3) در آیاتی نظیر “و ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی” یوسف : 53 . “و نفس و ما سواها . فالهمها فجورها و تقویها” شمس: 7و8 . میشود منظور تمایلات نفسانی و خواهشهای وجود انسان و غرائز او باشد كه با اختیاری كه داده شده میتواند آنها را در مسیر حق یا باطل قرار دهد. 4) قلوب و باطن . در آیاتی نظیر “واذكر ربك فی نفسك تضرعا وخیفه” اعراف : 205. و تخفی فی نفسك مالله مبدیه احزاب : 37 . مراد از نفس و نفوس در این آیات باید قلوب و باطن انسانها باشد. 5) نفس به معنی بشر اولی در آیاتی مانند “یا ایها الناس اتقوا ربكم الذی خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثیرا و نساء” سوره نساء : آیه 98 : انعام – 189 : اعراف واژه الله الله : ] ال لا[ (اخ) خدای سزای پرستش (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه تهذیب عادل) . علم است برای ذات واجب الوجود. (متن الفه) نام خداوندی تبارك و تعالی ، اصل این كلمه الاه (= اله) بود. علم است كه به معبود حق دلالت دارد. چنانچه جامع معانی همه اسماء الحسنی میباشد ، نامی ازنامهای خدا . لفظ جلاله. 1 باید دانست كه در این كلمه صفت بخصوص از صفات حق تعالی منظور نیست و آن فقط علم ذات باری تعالی است ، ولی التزاما بجمیع صفات خدا دلالت میكند و شاید از این جهت گفتهاند : الله نام ذات واجب الوجودی كه جامع تمام صفات كمال است و این لفظ مبارك مجموعا دو هزار و هفتصد و دو بار در قرآن مجید آمده است و پنج بار “اللهم ” و بقیه “الله” (المعجم المفرس) وجود حق تعالی و توحید قرآن تعریف نكرده است و نشان نداده است. 2 واژه عدّو عدو : دشمن كه در قلب به انسان عداوت دارد و در ظاهر مطابق آن رفتار میكند “ان الكافرین كانوا لكم عدوا مبینا” نساء : 101 . ان الشیطان للانسان عدو مبین) یوسف : 5 به قول راغب دشمن 2 جور است یكی آنكه بشخص عداوت دارد و بقصد دشمنی است مثل : “فان كان من قوم عدو لكم” نساء : 92 دیگری آن كه به قصد عداوت نیست بلكه وی حالتی دارد كه شخص از آن متاذی میشود چنانكه از كار دشمن ، مثل “فانهم عدو لی الا رب العالمین” بعضی موارد از عداوت دشمنی ظاهر و از بعضا عداوت و كینه قلبی است گرچه عداوت بمعنی تجاوز قلبی است در اقرب موارد گفته : عداوت به معنی خصومت و دوری است بقولی آن اخص از بغضاء است كه هر عدو مبغض است و گاهی آنكه دشمن نیست مبغض است.3 در آیه “و لا تعاونوا علی الاثم والعدوان” مائده 20 : عدوان چنانچه از راغب نقل شده است و در المنار ذیل آیه فوق گفته عدم رعایت عدالت در رفتار و معامله با دیگران لذا بهتر است آن را ظلم معنی كرد یعنی در گناه ظلم همدیگر را یاری نكنید. خودشناسی و اصطلاحات آن اصطلاحاتی كه برای شناخت خود باید مورد توجه قرار گیرد عبارتند از: 1-حیات : عالی ترین محصولی كه كارگاه طبیعت تولید میكند ، این پدیده با قطع نظر از ماهیت شگفت انگیزی كه دارد ، دارای مختصات عمومی و روشنی است كه آن را از سایر اجزاء عالم طبیعت مشخص مینماید. مانند احساس ، لذت و الم ، آماده نمودن محیط برای زیست تولید نسل ، مقاومت در مقابل عوامل مزاحم و .. همه جانداران در این پدیده مشترك میباشند. 2-جان : مانند خمیر مایه حیات برای جانداران است ، یا حیات در چهره احساس ملایم و ناملایم جان نامیده میشود. 3-خود : عامل مدیریت حیات است كه تنظیم روابط حیات را با محیط طبیعی و با سایر موجودات پیرامون خود بعهده میگیرد. 4-من : از آنهنگام كه خود مورد آگاهی قرار میگیرد و میتواند از “جز خود” تفكیك شود. من و خود باعتبار ابعاد و كیفیات مختلف ، با توصیفات گوناگونی متنوع میگردد ، مانند من اجتماعی ، من برتر ، من طبیعی ، من ایده آل، من مجازی و من حقیقی … 5-روان : اصطلاحی است برای آن حقیقت واحد درونی كه دارای فعالیتها و خواص و نمودهای مخصوص میباشد كه در علوم گوناگون روانی مورد بحث و تحقیق قرار میگیرند. بنظر میرسد كه تفاوت چهره من و روان در وضع پویایی روان است كه عبارت است از تحرك دائمی و دگرگونی مستمر كه در من حكمفرما است. اگر اولین استعمال كنندگان این اصطلاح باین معنای پویایی من توجه داشته و آن را روان اصطلاح كردهاند ، توجهی فوق العاده با ارزش داشتهاند. جلال الدین مولوی در توضیح اندیشه و امعان كه بمعنای دقت در تفكر است ، چنین میگوید: چیست امعان ؟ چشمه را كردن روان چون ز تن وارست گویندش روان 6-روح : جنبه عالی روان كه وابستگی آن را به جهان مافوق طبیعت محسوس نشان میدهد ، روح نامیده میشود. البته دو اصطلاح روح و روان گاهی بطور مترادف بجای یكدیگر هم بكار برده میشوند. 7-ذات : اصطلاحی است دارای معنای عمومی كه در مقابل جهان عینی بكار میرود و اغلب مترادف با ماهیت است. تفسیر از خود بیگانگی و انواع آن از خود بیگانگی عبارت از فقدان خود یا بعضی از عناصر خود ، در مجرای تاثر از عوامل ربایندهای كه دست به كار میشوند و انسان را از خود بیگانه و محروم میسازند. با نظر به قرار گرفتن خود در مجرای دگرگونیها و مورد آگاهی یا مجهول بودن آن ، هشت معانی مختلفی را برای “از خود بیگانگی” مطرح میگردد. الف) جهل و ناآشنایی با خود متاسفانه “از خود بیگانگی” به این معنا با نظر به عوامل فردی و تربیتها و انگیزههای اجتماعی و محیطی با انواع گوناگونش اكثریت چشمگیر انسانها و در برگرفته است. هیچ ایده ئولوژی و مكتبی مادامی كه نتواند آیینه صیقلی شدهای برای شناساندن خود انسانها به دست بگیرد و سپس بایستی ها و شایستیها خود را عرضه نماید ، كار قابل توجهی انجام نخواهد داد. با این حال چگونه میتوان “از خود بیگانگی” ناشی از خود ناآشنایی را از قلمرو انسانی ریشه كن كرد ؟ حیات آدمی این مختص شگفت انگیز را دارد كه همواره بمقدار حد اكثر توانایی در معرفت كه فلسفه بنیادین هستی او را روشن بسازد باضافه تعهد در آن مقدار از معرفت “آشنایی با خود” پیدا كرده و از درد “از خود بیگانگی” نجات پیدا میكند. بارقههایی از حیات همواره افق حیات را بآن اندازه كه میدان تكاپو برای كمال را باز كند ، روشن میسازد. ب) خودباختگی (خود را در دیگران دیدن) این نوع “از خود بیگانگی” از دو پدیده اساسی ناشی میگردد : 1) برون گرایی مفرطی است كه جز خود را با امتیازات حیاتی رنگ آمیزی مینماید و در جاذبه آن امتیازات بهر سو كشیده میشود. این كشش موجب طرد شدن خود میگردد. تنها راه چاره این نوع “از خود بیگانگی” اثبات این حقیقت است كه هیچ امتیازی در جز خود كه برای خود نسبی و موقت است (و بدون رنگ آمیزی با امتیاز مطلق كه از مختصات خود میباشد ، امكان پذیر نیست) نبایستی عامل ربوده شدن خود بوده باشد. این موفقیت بسیار بزرگ و سازنده ، در نتیجه ارزیابی واقعی امتیازاتی خواهد بود كه نشان مطلق بودن آنها را در برابر خودهای انسانی از پیشانی آن امتیازات محو بسازد. بدست آوردن این موفقیت بزرگ در همه جوامعی كه انسان و عظمتهای او در آن شناخته شده است امكان پذیر و قابل بهره برداری میباشد. 2) ضعف و ناتوانی خود است كه استقلال موجودیت خود را نمیتواند حفظ نماید. این ضعف و ناتوانی ممكن است ناشی از حقارتی باشد كه خود را فرا گرفته و آن را از شایستگی استقلال و مدیریت ساقط نموده است. این دو پدیده موجب میشود كه آدمی خود خویشتن را در بیرون از خویشتن احساس كند. این احساس حقارت یا خودكم بینی اگر همراه با احساس احتیاج به داشتن خود بوده باشد ، سبب میگردد خویشتن را در دیگران میبیند و خود كم بینی را با امتیازات خود دیگران جبران مینماید. و اگر خودكم بینی همراه با احتیاج به داشتن خود نباشد ، به بیماری تخریب خود خویشتن و خود دیگران مبتلا میگردد. زانكه هر بدبخت خرمت سوخته می نخواهد شمع كس افروخته پدیده خود كم بینی از دو عامل مهم ناشی میگردد : عامل یكم – شكستهای پی در پی در مسیر زندگی است كه موجب از دست رفتن اعتبارو ارزش خود میگردد. چاره این خود كم بینی ، افزودن به اندیشههای منطقی و هشیاری در هفد گیری های زندگی است كه شكستها را تا حد قابل تحمل تقلیلی میدهد. وو اگر این بینایی را داشته باشیم كه در امتداد زندگی هیچ شكست مطلقی وجود ندارد كه شكست خود را بطور مطلق در دنبال خود بیاورد ، همان شكستها موجب تكاپو برای جبران و تقویت خود از سایر موفقیتها میگردد. عامل دوم – سركوب كردن نیروها و فعالیتهای مثبت روان آدمی است ، مانند اندیشه و تعقل و و جدان و امید و اراده و غیر ذلك. بدانجهت كه این نیروها و فعالیتهای مثبت ، هم جنبه ریشههای بنیادین خود را دارد و هم عالی ترین نتیجه خود محسوب میشوند ، لذا در موقع سركوب شدن آنها هر دو جنبه ریشهای و نتیجهای “خود” تباه میشود و بطور طبیعی حقارت خود را فرا میگیرد و خود كم بینی یا انسان را به وابستگی به خود دیگران میكشاند و یا به بیماری تخریب خود و جز خود مبتلا میسازد. اینست پلیدترین ستمی كه آدمی میتواند درباره خود روا بدارد. این مضمون در قرآن مجید چنین آمده است: “یا ایها الناس انما بغیكم علی انفسكم” (ای مردم (با این انحرافات) به خودهای خویشتن ظلم میكنید.) ج) انكار خود : پیكار و مبارزه با خود كه ناشی از انكار خود میباشد، یكی از موارد نازل از خود بیگانگی است كه اگر تعلیم و تربیت های سازنده نتواند این درد را معالجه كند ، هیچ گامی در راه بهبود انسانها برنداشته است. مگر قانونگذار روان آدمی نگفته است : “و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانساهم انفسهم” و نباشید مانند كسانی كه خدا را فراموش كردند و در نتیجه خداوند هم خودهای آنان را مورد فراموشی خودشان قرار داد. انكار آغاز و پایان و هدف هستی عامل همان “از خود بیگانگی” است، كه افلاطون آن را “انكار خود” نامیده است. د) خود را از دست دادن معاملهای خود از دست دادن معاملهای غیر از “خود باختگی” و “انكار خود” میباشد. این معنا “از خود بیگانگی” بر مبنای سود جویی و نفع طلبی افراطی استوار شده است. این بیگانگان از خویشتن ، منكر واقعیت خود نیستند و “خود” را هم نمیبازند ، بلكه خود را قابل معامله میدانند ، خود میدهند و سود میگیرند. عنوان : آشنا ساختن انسان با خویشتن انسان بیگانه از خویشتن ، نه تنها از مفهوم عالی انسانیت بدور است بلكه فاقد احساس موجودیت است انسان خود آگاه است و هم جهان آگاه و دوست میدارد از خود و جهان آگاه تر گردد. تكامل و پیشرفت و سعادت او در گروه این دو آگاهی است. از این دو آگاهی كدام از نظر اهمیت در درجه اول است و كدام در درجه دوم است ؟ داوری درباره این موضوع چندان ساده نیست. برخی بیشتر به خودآگاهی بها میدهند و برخی به جهان آگاهی احتمالا یكی از وجوه اختلاف طرز تفكر شرقی و طرز تفكر غربی در نوع پاسخی است كه به این پرسش میدهند ، همچنانكه یكی از وجوه تفاوتهای علم و ایمان در این است كه علم وسیله جهان آگاهی و ایمان سرمایه خودآگاهی است. البته علم سعی دارد انسان را همان گونه كه به جهان آگاهی میرساند به خود آگاهی نیز برساند. علم النفس هم چنین وظیفهای بر عهده دارد . اما خودآگاهیهایی كه علم میدهد مرده و بیجن است ، شوری در دل ها نمیافكند و نیروهای خفته انسان را بیدار نمیكند ، برخلاف خودآگاهی هایی كه از ناحیه دین و مذهب پیدا میشود كه با یك ایمان پی ریزی میشود. خودآگاهی ایمانی ، سراسر وجود انسان را مشتمل میسازد. آن خودآگاهی كه خود واقعی انسان را به یادش میآورد غفلت را از او میزداید ، آتش به جانش میافكند او را دردمند و درد آشنا میسازد. كار علوم و فلسفهها نیست. این علوم و فلسفهها احیانا غفلت زا هستند و انسان را از یاد خودش میبرند. از این رو بسا دانشمندان و فیلسوفان بیدرد و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل ناكردههای خودآگاه دعوت به خودآگاهی و این كه خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی ، خدای خویش را فراموش مكن كه خودت را فراموش میكنی ، سرلوحه تعلیمات مذهب است. قرآن كریم میفرماید : و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئك هم الفاسقون4 از آنان مباشید كه خدا را فراموش كردند پس خدا آنها را از خودشان فراموشانید. آنان همان فاسقاناند. رسول اكرم فرمود : من عرف نفسه عرف ربه5 . هر كه خود را بشناسد خدای خویش را میشناسد. علی علیه السلام فرمود : معرفه النفس انفخ المعارف6 . خودشناسی سودمندترین شناساییهاست. و هم او فرمود : عجبت لمن ینشد ضالله كیف لا ینشد نفسه در شگفت ام در كسی كه چیزی از خود را گم میكند و در جستجویش برمیآید ، و خود را گم كرده اما جستجو نمیكند. آگاهان جهان ، عیب اساسی كه بر فرهنگ و تمدن غربی گرفتهاند این است كه این فرهنگ ، فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است. انسان در این فرهنگ به جهان آگاه میگردد و هر چه بیشتر به جهان آگاه میگردد بیشتر خویشتن را از یاد میبرد. راز اصلی سقوط انسانیت در غرب همین جاست. انسان آنگاه كه خود را ، به تعبیر قرآن ، ببازد ، بدست آوردن جهان به چه كارش میآید ؟ كسی كه بهتر از همه فرهنگ غرب را مورد انتقاد قرار داده است (مهاتما گاندی) رهبر فقید هند است. گاندی میگوید “ در دنیا فقط یك حقیقت وجود دارد و آن شناسایی ذات (نفس = خود) است. هركس خود را شناخت ، خدا و دیگران را شناخته است. هر كس خود را بشناخت ، هیچ چیز را نشناخته است. در دنیا فقط یك نیرو و یك آزادی و یك عدالت وجود دارد و آن نیروی حكومت بر خویشتن است. هر كس بر خود مسلط شد ، بر دنیا مسلط شده است. در دنیا فقط یك نیكی و جود دارد و آن دوست داشتن دیگران مانند دوست داشتن خویش است. به عبارت دیگر ، دیگران را مانند خود انگاریم. باقی مسائل ، تصور و وهم و عدم است.